بابا محسنبابا محسن، تا این لحظه: 40 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
مامان زینبمامان زینب، تا این لحظه: 31 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره
یکی شدنمونیکی شدنمون، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
آشیونه پرمهرمونآشیونه پرمهرمون، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره
مرد کوچولوی ما علی مرد کوچولوی ما علی ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره
ثبت خاطرات علی آقاثبت خاطرات علی آقا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

بهونه زندگی(علی)

👨‍👩‍👦زندگی زیباست وقتی ما سه تا کنار هم باشیم👨‍👩‍👦

از نماز تا مدرسه!!!!

  سلام به دوستای گلم    میگم همسرای شماهم چالش نماز و فرزند دارن؟ بابای علی بنده خدا همه نمازهاش باچالشه یه بار اوایل علی روی دوش منم اومد که بابای فداکار گفت مامانی چادر داره سخته روی دوش من بیا نه مامانی .الان هم یه مدته اگه باباش بگه نیا نمیره اول اجازه میگیره دورش بگردم از سجده اول تا رکعت آخه داستان همینه                               چند روز پیش رفته بودیم خیاطی موقع برگشت علی آقا گفت نیگا من بزرگ بزرگ شدم گفتم آفرین گفت:حالا که بزرگ شدم بریم مدرسه ...
30 شهريور 1394

سالروز ازدواج حضرت امیرالمومنین علی(ع) و حضرت فاطمه(س)

۲۴/شهریور/۱۳۹۴ صبح ساعت۹:۲دقیقه خواب  بودم که احساس کردم همسر گرامی اومد خونه تا چشمام رو باز کردم دیدم داخل حیاط ولی خیلی سریع رفت. شک کردم برای همین با تلگرام براش پیام گذاشتم که اومدی خونه/یا من خواب دیدم (ساعت۹:۴) که جواب داد:خونه؟ خواب دیدی.من سرکارم. گفتم:آخه احساس کردم داخل حیاط دیدمت بعد گفت حست درسته بیا من داخل حیاط نشستم گفتم:خوب تو بیا گفت:نه علی بیدار میشه بیا بیرون منو ببین وای دیگه این که گفت ترسیدم یاد فیلم ترستاک افتادم گفتم: لوس نشو دیگه بیا گفت:بیا دیگه جون محسن بیا. دیگه با هزار ترس و لرز پاشدم  فکر میکنید چی دیده باشم خوبه؟(ساعت۹:۱۴) ...
24 شهريور 1394

علی آقا

نمیدونم علی چی شدش تنها داخل حموم واینمیسته دیروز(۲۱/شهریور)تا رفتم گوشیم بیارم گریه افتاد. بعد جلوی در حموم نشستم تا یکم بازی کنه بعد برم بشورمش گریه که تو هم بیا.منم گفتم اگه نمیخوای بیا بیرون که علی هم امد بیرون یه بار دیگه هم قبلا اینجوری میکرد.بعد منم دیگه اجازه ندادم بره داخل وان بشینه روی صندلی میشوندمش میشستمش تا چند وقت پیش خوب شد میزاشتمش داخل وان باز الان نمیدونم چرا اینجوری میکنه.                    هرکی تجربه ای داره ممنون میشم کمکم کنه. اصلا اینکار علی آقای ما طبیعیه یا نه؟ ...
22 شهريور 1394

بالاخره۲۰ام شهریور و تولد باباجوووون گللللللللل

سلام  و صد سلام    بالاخره ۲۰ام شهریور هم اومد             و من دیگه چیزی نداشتم برای غافل گیری خوب اینم یه جور غافل گیریه چون روزتولد آدم انتظار هدیه داره منم غافل گیر کردمشون اما به روش خودم                                       بیاین بریم ادامه مطلب ۵شنبه(۱۹/شهریور)شب رفتیم خونه عمو حسن که ایشونم متولد۲۰ام هستن.تولد ۴۰ سالگیشون و بعد تولد راهی حضرت عباس شدیم یه زیارت کوچیک کردیم و رفتیم پارک ...
21 شهريور 1394

تولد بابای بهتر از جووووووووونم

          دوباره سلام ناز پسرم ۲۰ام شهریور تولد بابای گل گلابته اما من نمیدونم چرا ۲۰ام نمیاد تا الان ۲ مرحله از سورپرایزهام رو لو دادم لو دادن اول:کلی لباس تو خونگی گرفتم براس که همون از بازار اومدم دادم بهش۲ روزم نتونستم دندون رو جیگر بذارم لو دادن دوم:برای محرمش یه لباس مشکی میخواستم بگیرم که بازم نتونستم دوووم بیارم ۲ روز پیش اون رو هم لو دادم و با خودش رفتیم خرید وای دیگه نمیتونم یکم دیگه بگذره بقیه رو هم لو میدم خدایا کمکم کن تا آخر هفته تحمل کنم جالبیش اینکه یه مقدار پول کم داشتم بعد مثلا نامحسوس از روی پولا برمیداشتم آخه ما کلا پول ها رو د...
14 شهريور 1394

۵شنبه شب

سلام عشقم خوبی فدات شم مامانی و بابایی عاشقتن آقای مامان ۵شنبه(۶/۱۲)خاله جون محدثه پیام داد شب بریم تپه نورالشهدا؟ ماهم قبول کردیم. مهمون خاله جونشون بودیم اول ما رسیدیم خیلی سرد بود و حسابی باد میزد طوری که حصیر  جمع میکرد اطراف حصیر کیف و اینا گذاشتیم که باد بلندش نکنه خاله شونم امودن اما لباس نیاورده بودن برای احسان احسان هم که دیگه آتیشپاره شده.اصلا نمیشست.و فقط هم عشق توپ داره اول خاله جون توپ خودش رو نداد بهش (به علت زیادی باد)بعد میرفت دنبال توپ بقیه که دیگه خاله توپ خودش رو داد ماهم دیدیم احسان نمیشینه لباس هم نداره رفتیم داخل نماز خونش. ولی همونجا هم حسابی خاله جون اذیت کرد همش ...
14 شهريور 1394

میلاد امام رضا

۳/شهریور    سه شنبه شب                                        میلاد امام رضا(ع)          علی رو بردم خونه مامانم و همراه مامان وبابام رفت مسجد برای نماز و جشن تا اومد ۱۰ به بعد بودشام هم همونجا خورده بود بعد رفتیم خونه مادرشوهرم برای تبریک عید وبعد هم خونه. مامانم بهم گفت فردا فاطمیه هم جشن دارن بیار ببرمش .فرداش یعنی۴/شهریور،چهارشنبه ساعت ۵ با مامانم رفت تا ساعت۷و ربع مامان...
5 شهريور 1394

وب خاله ساخت

علی که کوچیک بود و ما اینترنت نداشتیم خاله جونش زحمت وب رو کشید براش بعد نت دار شدن ما قرار شد همون وب رو ادامه بدم که متاسفانه رمز ورود رو فراموش کردیم تا چند وقت پیش که خاله جون یادش اومد. www.alijoonekhaleh.niniweblog.com                                امروز خونه مامانم امروز رفتیم خونه مامانم علی رو گذاشتم پیش آبجیم رفتم دکتر اومدم رفتیم طبقه بالا خونه داداشم پیش دوقلوها بعد علی آخراش باز بد شد.میدونستم که برای اینکه خوابش داره.گفتم بیام خونه که یه دفعه بخواب...
5 شهريور 1394